Home   |  تماس با ما و ارسال مطالب |  پروژه‌ها  | نرم‌افزارهاي مورد نياز |

home

 

22-10-2024

 

مونالیزا یا دختر شیطان، علت اسیدپاشی و مادینه آزاری در چیست؟ کوبیسم چیست؟

اگر اسرائیلی‌ها گاو هستند و پارسیان ماتادور شکست‌خورده پس تکلیف زنان و دختران ایرانی چه می‌شود؟

 

 

 

مونالیزا (به ایتالیایی: Monna Lisa) (به انگلیسی: Mona Lisa) که به لبخند ژوکوند (به فرانسوی: La Gioconda) هم معروف است، نام یکی از پرآوازه‌ترین تابلوهای نقاشی لئوناردو داوینچی هنرمند مشهور ایتالیایی است که با رنگ‌روغن بر روی صفحه چوب سپیدار نقاشی شده است. این نقاشی دارای عناوینی همچون شناخته‌شده‌ترین، پُربازدیدترین و مورد تقلید واقع‌شده‌ترین اثر جهان است که بیشترین مطالب نوشته شده مرتبط را نیز شامل می‌شود. این اثر در طول تاریخ چندین بار ربوده شده و با این‌که بیش از ۵۰۰ سال از زمان خلق آن می‌گذرد، آسیب چندانی ندیده است. مونالیزا هم‌اکنون در تملک دولت فرانسه است و در موزه لوور در پاریس نگهداری می‌شود. تابلوی مونالیزا به دلیل لبخند بسیار مرموز مونالیزا و همچنین سبک نوین نقاشی لئوناردو داوینچی در آن زمان، به شهرت جهانی رسید. گفته شده که داوینچی سفارش نقاشی این اثر را بین سال‌های ۱۵۰۳ تا ۱۵۰۶ دریافت کرد؛ اما آن را به‌موقع تحویل نداد و چند بار آن را عوض کرد. در سال ۲۰۰۵ میلادی به‌طورقطع ثابت شد که لیزا دل ژوکوندو همان مدل شناخته شده برای پرترهٔ مونالیزا است.

سبک نقاشی

تصور می‌شود که داوینچی همچنان به کار بر روی مونالیزا به مدت سه سال پس از اینکه به فرانسه کوچ کرد تا مدت کوتاهی پیش از مرگش در سال ۱۵۱۹ ادامه داد. این اثر یکی از پر آواره‌ترین تک‌چهره‌های جهان است. ابهام این چهره نتیجه علاقه داوینچی به سایه‌روشن کاری است. داوینچی این چهره را درون یک هرم قرار داده و سه لکه بزرگ روشنایی در اثر به وجود آورده است. ترکیب‌بندی درست، رنگ‌پردازی مناسب، تأکید بر عنصر انسانی، تصویر سه‌بعدی، و نمایی علمی از سایه‌روشن کاری از ویژگی‌های این اثر است که باعث زیبایی آن شده است. منظره کمی از بالا و چهره کمی از پایین دیده شده است.

 

ریشهٔ تاریخی

لئوناردو داوینچی نقاشی مونالیزا را در ۱۵۰۳ یا ۱۵۰۴ در فلورانس آغاز کرد. به گفته جورجو وازاری (یکی از هم‌دوره‌ای‌های داوینچی) او پس از چهار سال تأخیر نقاشی را ناتمام رها کرد که چنین رفتاری در بسیاری از نقاشی‌های لئوناردو شایع است؛ اما داوینچی بعدها در زندگی‌اش ابراز پشیمانی می‌کند و می‌گوید: «… هرگز یک کار را به پایان نرساندم …»

از تاریخ این چنین بر می‌آید که فردی بنام فرانسیسکو بارتولومئو از اشراف شهر فلورانس از داوینچی خواسته بود که پرتره همسر سوم خود یعنی لیزا آنتونیو ماریا را در بیست و پنج‌سالگی او و به مناسبت تولد دومین فرزندشان برای او نقاشی کند. داوینچی نزدیک به چهار سال روی این اثر هنری کارکرد و پس از پایان نقاشی در سال ۱۵۰۷ این تابلو را به فرانسیسکو نفروخت و فلورانس را ترک کرد و آن را نزد خود نگاه داشت. برخی معتقدند ازآنجایی‌که لئوناردو تابلو را تمام نکرده بود آن را به فرانسیسکو نفروخت و بسیاری دیگر معتقد هستند که لئوناردو عاشق این تابلو بود. داوینچی در سال ۱۵۱۶ هنگامی که تابلو مونالیزا را در چمدان‌های خود داشت وارد فرانسه می‌شد و آن را به پادشاه وقت فرانسه فرانسوای یکم فروخت. پس از آن به‌مرورزمان این اثر به شهرهای مختلف فرانسه برده شد تا اینکه از هنگام انقلاب فرانسه، مونالیزا در موزه لوور نگهداری می‌شود. ناپلئون بناپارت آن را از موزه برداشت و به اتاق‌خواب خصوصی خود در کاخ تویلری برد. اما پس از تبعید ناپلئون این اثر دوباره به لوور بازگردانده شد.

رویدادهای دزدی

در ۲۱ اوت سال ۱۹۱۱ تابلو مونالیزا از لوور دزدیده می‌شود تا فردای آن روز کسی از دزدی آگاه نمی‌شود. هنگامی که یک نقاش، لوئی برود وارد موزه می‌شود و به سالن کَرِه (سالن چهارگوش) جایی که مونالیزا برای ۵ سال نصب بود می‌رود و متوجهِ نبودِ تابلو می‌شود. او بی‌درنگ با مسئول حفاظت موزه تماس می‌گیرد. اما مسئول حفاظت گمان می‌کند قرار است از تابلو عکاسی شود. لوئی برود از مسئول موزه سؤال می‌کند و متوجه می‌شود نقاشی پیش عکاسان نیست. ازاین‌رو موزهٔ لوور برای تحقیقات به مدت یک هفته بسته می‌شود.

شاعر فرانسوی، گیوم آپولینر در دوره‌ای گفته بود باید لوور را آتش زد و درش را بست؛ وی به دلیل این اظهارنظر مظنون واقع می‌شود و بازداشت و زندانی می‌شود. پس از او، دوستش پابلو پیکاسو هم بازجویی می‌شود؛ اما در نهایت هر دو بی‌گناه شناخته می‌شوند و آزاد می‌شوند. دو سال بعد دزد شناسایی می‌شود. دزد فردی ایتالیایی به نام وینچنزو پروجیا بود که خود کارمند لوور بود. او در ساعت اداری طبق معمول وارد موزه شده بود و مونالیزا را با خود برده بود و در کمد جاروها پنهان کرده بود. او پس از آنکه موزه تعطیل می‌شود هنگام خروج، نقاشی را زیر کُتش پنهان می‌کند و موزه را ترک می‌کند. پروجیا بر این باور بود که نقاشی باید به زادگاهش بازگردد و در یک موزهٔ ایتالیایی به نمایش گذاشته شود. پروجیا دو سال نقاشی را در آپارتمانش نگه می‌دارد و هنگام فروش آن به مدیر اوفیتزی در فلورانس شناسایی می‌شود. نقاشی به مدت دو هفته در اوفیتزی به نمایش گذاشته می‌شود و سرانجام در ۴ ژانویهٔ ۱۹۱۴ به لوور بازمی‌گردد. پروجیا برای این جرم، شش ماه به زندان می‌رود؛ اما در ایتالیا به دلیل میهن‌پرستی از او تقدیر می‌شود. تا پیش‌ازاین دزدی، در دنیای بیرون از هنر، مونالیزا چندان شناخته شده نبود. پروجیا احتمالاً از سوی یک مؤسسهٔ مرتبط با کپی آثار مشهور، ترغیب شده بود؛ چون در دوره‌ای که محل مونالیزا نامعلوم بود ۶ کپی از آن به قیمت بالا در آمریکا فروخته شد. گمان آن می‌رفت که فردی به نام ادواردو دوالفیرنو مغز متفکر دزدی مونالیزا باشد.

اسیدپاشی

 در سال ۱۹۵۶ شخصی اقدام به پاشیدن اسید به قسمت پایینی تابلو نمود که مرمت آن سال‌ها به طول انجامید.


سفر در جهان

 در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی شهرهای نیویورک، توکیو و مسکو میزبان این تابلو بودند.

کیک‌مالی

در ۳۰ می ۲۰۲۲ مردی در لباس یک پیرزن در موزه لوور بر روی این اثر کیک مالید. البته کیک در واقع با شیشه‌ای که از آثار لئوناردو داوینچی در موزه لوور پاریس محافظت می‌کند، برخورد کرده و آسیبی به این نقاشی وارد نشد. بر اساس اعلام شاهدان، عامل این اقدام مردی زن‌نما روی ویلچر با کلاه‌گیسی بر سر بوده که ناگهان از جای خود برخاسته و با نزدیک‌شدن به مونالیزا یک کیک خامه‌ای را به سمت آن پرتاب کرده است و فریاد زد که زمین را نجات بدهیم (منظور گرمایش زمین بود). پس از آن مسئولان حراست موزه با سرعت این مرد را از محوطه بیرون می‌کنند، درحالی‌که سایر بازدیدکنندگان حاضر بی‌وقفه به گرفتن عکس ادامه دادند.

 

 

 

ابتدا باید بدانیم که هنر نقاشی چیست؟


در گذشته نقاشان واقعیت‌گرا، رئال یا کپی‌بردار و کپی کار بودند. یعنی سعی می‌کردند که صحنه‌های باشکوه طبیعی یا اجتماعی و... را نقاشی کرده تا جاودانه و ابدی شوند. در کنار خلق این تصاویر مسلماً نقاشان نیز خودشان جاودانه و ابدی می‌شدند. یعنی نقاشان با انجام یک کار نقاشی هم آن صحنه‌ها و هم خودشان را ابدی و جاودانه می‌کردند. تا آن اثر پابرجا بود، نام و آوازه نقاش نیز در یاد همه زنده می‌ماند. یعنی هدف ابتدایی انسان از هنر یا نقاشی، جاودانگی بوده است. کالبد انسان پیر و پوسیده و صحنه‌های طبیعی تخریب می‌شدند؛ ولی آثار هنری و خاطره خالق آن پابرجا می‌مانده است.

در واقع کارگاه نقاشی چیزی همانند آتلیه عکاسی امروزی بود. چرا که بعد از اختراع عکاسی و پدیدارشدن هنر عکاسی، کار یا هنر نقاشی کلاً بی‌ارزش و بی‌مفهوم و بی‌رونق شد. چون کار بسیار خسته‌کننده و شاقی بود، درحالی‌که دوربین عکاسی و... در عرض مدت‌زمان کوتاهی همان نیازها را برآورده می‌کرد. به همین سادگی و راحتی هنر نقاشی ارزش خود را از دست داد.

مردم به‌جای اینکه به کارگاه نقاشی مراجعه کنند به آتلیه عکاسی مراجعه می‌کردند. چون صرفه‌جویی خیلی زیادی در زمان و هزینه آنها داشت و هنر عکاسی خیلی دقیق‌تر و واضح‌تر از هنر نقاشی بود.

اما هنرمندان نقاش تسلیم نشدند و دست به ابتکار و انقلاب جالبی زدند. قبل از پیدایش صنعت و هنر عکاسی، نقاشان سعی می‌کردند که از تکنیک‌های جدید بهره‌برداری کنند؛ چون هم مدت‌زمان نقاشی کاهش پیدا می‌کرد و هم محصول نهایی زیباتر می‌شد. یعنی فهمیده بودند که کپی عین واقعیت یک صحنه، در زمان خودش زیاد جذابیت ندارد؛ بلکه دیدن آن صحنه در فرم جدید زیباست و جلب‌توجه می‌کند.

 

 

یا اینکه در اثر هنری باید یک مفهوم هنری و علمی ارائه شود.

 

 

یا اینکه در اثر هنری باید موجودات جدیدی خلق کرد که دیگران در هیچ جایی ندیده‌اند و برای آنها تازگی داشته باشد و...

 

زنان و دختران همیشه با یک‌چشم دنیا (دیگران، خارج و غیر از خود) را می‌بینند و با چشم دیگر خودشان را (صورتشان در آینه). زن‌ها فکر می‌کنند که نصف دنیا خودشان و نصف دیگر بقیه هستند. آنها نصف هوش و حواسشان به خودشان و نصف دیگر به بقیه است. دنیای عالم این مفهوم را قبول کرد؛ چون گوشی‌های تلفن همراه دو دوربین پشتی و سلفی دارند. ۵۰ درصد عکس‌ها هم سلفی است. آنها نصف عمر خود را برای خودشان تلف می‌کنند.

 

دختربچه‌ها این‌طوری نیستند فعلاً مانده تا آینه یا گوشی باز شوند. همین‌طور عروسک‌هایشان. اشیا دو چشم حقیقی ولی نوع انسان مادینه دو چشم غیر طبیعی دارد. نگرش پیرامونی بشر آنرمال است.

 

آیا تعریف ما از زیبایی درست است؟ ممکن است که ما اروتیک یا فرهنگ غارنشینی را با زیبایی اشتباه گرفته باشیم؟

 

 

نظر این موجودات در مورد ما چیست؟ آیا آنها هم ما را زشت می‌بینند؟ آنها برای زیبایی چه تعریف و ملاکی دارند؟

 

آیا نازی‌ها (جنگ‌طلب‌ها) دیگران و ما را این‌گونه در می‌یابند؟

 

اگر جای واقعیت‌ها یا باورهای ما عوض شود چه اتفاقی می‌افتد.

 

صورتشان (دماغ و گیسو) به‌طرف دیگر است (جهت مثلثهای بالا)؛ ولی چشم داشت (چشم‌ها و مثلثهای پایین) و انتظارات یا توقعات (دهانشان) به‌طرف شماست.

 

بعضی‌ها توقع ندارند فقط چشم داشت.

 

چرا انسان‌ها فکر می‌کنند که زیبا هستند؟ عکاسی به چه دردی می‌خورد؟ انسان‌ها چرا پرتره خود را می‌خواهند یا از خود سلفی می‌گیرند؟

 

زنان و دختران همیشه آشفته و پریشان و در دلهره بزرگی هستند و همیشه در ترس و هراس و وحشت به سر می‌برند. آیا آنها ترس از دست دادن چیزی را دارند؟

 

چرا انسان هیکل و سیمای خودش را وارد هنر کرده است؟

 

زن‌ها با اندام زنانه چه حرفی برای گفتن دارند؟ آیا قصد فریب ما را دارند؟ یعنی مثل مونالیزا هستند؟

 

چرا همیشه زنان و دختران مدل هنری می‌شوند؟ چه چیز هنری و علمی و با ارزشی در خود دارند جز تکبر و خودخواهی؟

 

اگر مردان گردن گلفت و زورگو هستند، زنان نیز گردن‌دراز و خودبزرگ‌بین و مغرور یا خودخواه (زرافه) هستند. زنان خودشان را یک‌سروگردن بالاتر از مردان می پندارند.

 

آیا زمانش فرانرسیده است که اروتیک را از هنر جدا کنیم؟ مرگ بر مونالیزا!

 

صورتشان (دماغ و گیسو) به‌طرف دیگر است؛ اما حواسشان (گوش و چشم) شش‌دانگ به‌طرف شماست. اما گربه‌ها صادق و این‌گونه نیستند. سفت‌وسخت به‌صورت آدم نگاه می‌کنند بدون اینکه سوءبرداشتی شود. همه سعی می‌کنند که سیما و تن برهنه در ظاهر زیبای زنان را به تصویر بکشند ولی پیکاسو ذات مرموز آنها را تصویر‌گری می‌کند آن هم با استانداردهای مخصوص به خودش که عاقلان دانند.

 

صد رحمت به مخترع دوربین عکاسی چون در نهایت متوجه تفاوت هنر و اروتیک شدیم. جهت تهیه پرتره به آتلیه پیکاسو مراجعه کنید. بعدازاین به‌جای هنرهای زیبا باید هنرهای زشت تدریس شود؛ چون شما فرق سکس و هنر را نمی‌دانید. پیکاسو سیمای شما را بهتر از داوینچی شناخته است و نقاشی می کند.

 

زیبایی در گل‌هاست یا در تن برهنه زنان و دختران؟ این زن برهنه و خوابیده است؛ ولی مجسمه بی شعور ترجیح می‌دهد که به‌جای او به گل‌ها نگاه کند. شما که شعور دارید کدام یک را نگاه می‌کنید یا به‌عنوان زیبایی و هنر ترجیح می‌دهید؟  گل در مقابل پنجره است و شاید مجسمه به آن هم نگاه نمی‌کند، بلکه دارد به دنیای بیرون اتاق نگاه می‌کند. حق با مجسمه است؛ چون مفهوم زیبایی بیرون اتاق و فراتر از زن برهنه یا گل حتی خودش است. آیا این تابلو خیلی زشت و بدریخت است؟ خوب پیکاسو گفت که زیبایی خارج از تابلو است و خود این مفهوم زیبایی است. این سه عنصر داخل تابلو، زیبا هم که بوده باشند، جزء بسیار کوچک و اندکی را تشکیل می‌دهند.

 

ظاهر و سیمای دختران و زنان نه به عقل و شعور خودشان بلکه به حرف یا درخواست دیگران است. ظاهر و سیمای دختران و زنان از گوش آنها خارج می‌شود. به هر فرمی مدل نقاشان و عکاسان می‌شوند. لخت شو! چشم. دراز بکش! چشم. این را بپوش! چشم. موی سرت این مدلی باشد! چشم. این‌گونه گریم کن؟ چشم. شنیدم و قبول کردم و همان‌طور شدم.

 

 

زنان و دختران نیمه‌تاریک و افسرده‌ای دارند. نیمه‌روشن خود را در خورشید و نیمه‌تاریک خود را در ماه می‌بینند. گویا آنها هم‌زاد یا نیمه گم شده مرموزی دارند.

 

 

رؤیا، خواب‌وخیال زنان و دختران بیشتر و بزرگ‌تر از واقعیت است. چشم خود را به حقیقت تلخ بسته‌اند و خودشان را به خواب یا نفهمی زدند. چیزی که در مقابل آنهاست، استفاده‌شدن جنسی (آلت مردانه) است و مابین واقعیت (قرمز خطرناک) و رؤیای شیرین آنها (زرد توهمی یا اشتهاآور، وسوسه کننده) تضاد بزرگی وجود دارد. ولی خطر را به جان می‌خرند (ماتیک قرمز) و ریسک می‌کنند. فکر می‌کنند که دودستی می‌توانند از آبروی خود محافظت کنند. احتمال باخت ۱۵ و احتمال برد ۹ است. بیشتر می‌بازند. گل‌های پرده در این میان اصلاً به چشم نمی‌آیند درحالی‌که داخل چهارضلعی (تأکید کوبیسم) هستند.

 

اما مونالیزا واقعاً چیست؟


اگر مدت‌زمان زیادی به چشم‌های مونالیزا خیره شوید، چنین تصور خواهید کرد که او لبخند می‌زند و اگر به نوک بینی و لب او نگاه کنید، این لبخند از بین می‌رود که به علت سایه در گونه‌های اوست که هیچ ارزش هنری هم ندارد، چون چیزی شبیه هولوگرام می‌شود و منظور داوینچی هم این نبوده است و به‌صورت شانسی این گونه شده است. انسان‌ها نه‌تنها با لب بلکه با چشم هم می‌خندند و یا اینکه افسرده می‌شوند. لبخند ژوکوند در چشم‌های او نهفته است. سبک نقاشی داوینچی هم در این اثر هیچ ارزش هنری ندارد.

فرانسیسکو بارتولومئو به علت علاقه شدید به همسر سومش یعنی لیزا آنتونیو ماریا سفارش نقاشی او را به لئوناردو داده است؛ ولی او این نقاشی را خیلی طولانی و خسته‌کننده کرده است.

به‌احتمال خیلی زیاد آنها از سفارش این نقاشی منصرف شده‌اند و داوینچی مجبور شده است که تغییراتی در آن اعمال کند؛ چون تابلوی نیمه‌کاره مونالیزا نه به درد خودش و نه به درد دیگری نمی‌خورده است. نقاش‌ها در آن زمان مثل خیاط بودند اگر مشتری منصرف شده و سفارش خود را پیگیری نمی‌کرد مجبور بودند که آن لباس را به تن دیگری اندازه کرده و بدوزند. این شخص باید کوتاه‌تر و لاغرتر بوده باشد.

 

 

 

یعنی داوینچی برای خود یک دختر و زن درونی داشته که نماد زیبایی برای او بوده است؛ یعنی او زیبایی را در خودش می‌دیده است. البته که اگر زن و یا دختری جوان بوده باشد. یعنی تعریف زیبایی برای داوینچی، سیما و صورتی زنانه بوده است و چه کسی بهتر از زنانگی یا مادینگی خودش.

ابلیس هم این‌گونه است؛ چون سیمای خودش را در صورت مسیح می‌بیند. یعنی در ابتدا سعی می‌کند که مسیح را فرزند خدا و بعداً خود خدا کند و سپس خودش را جایگزین و جانشین مسیح کند. تا به مقام الوهیت برسد.

 

 

او شاگردانش را مجبور می‌کرد تا سیمای مسیح را همانند صورت دوران جوانی خودش نقاشی کنند. کلیسا هم آنها را مجبور کرد تا گوی شیشه‌ای به دست او بدهند تا مالک زمین شناخته شود. به‌احتمال خیلی زیاد فرانسیسکو متوجه شده است که تابلوی داوینچی هیچ شباهتی به مونالیزا یعنی همسرش ندارد؛ بلکه او منحرف شده و در حال نقاشی زن دیگری است. همانند خیاطی که لباس را به تن و مد دلخواه خودش بدوزد و هیچ توجهی به سایز و علاقه مشتری هم نکند. کلیسا هم این‌گونه بوده است؛ چون داوینچی مریم و مسیح را همانند خود و خانواده‌اش نقاشی کرده بود؛ ولی نقاش و هنرمند دیگری در دسترس نبود و به آنها بسنده کردند.

اما مشکل دقیقاً کجاست؟
مشکل اینجاست که هیچ‌کس نمی‌تواند شیطان درون خودش را ببیند یا دریابد؛ ولی شیاطین درون دیگران خیلی سریع رویت و شناخته می‌شوند؛ چون انسان‌ها از خودشان نمی‌ترسند؛ و شیطان درونی برای آنها بسیار زیبا هم هستند؛ بلکه از سایرین و دیگران وحشت می‌کنند؛ چون شیطان درون دیگران بسیار زشت و زننده است. ازاین‌رو داوینچی همیشه و هر زمان از خودش به‌عنوان مدل هنری استفاده می‌کرده است. تا جایی که خودش را جایگزین مریم و مسیح کرده است.

 

 

این عملکرد داوینچی در دنیای هنر برای اشخاصی همچون گیوم آپولینر و پابلو پیکاسو بسیار آزاردهنده بوده است و بدتر از همه اینکه این تابلو باتوجه‌به تعاریف دنیای هنری فعلی هیچ ارزش هنری ندارد؛ چون نه تکنیک خاصی در آن بکار رفته و نه مفهوم یا تصویر جدیدی را ارائه می‌کند. تنها مفهوم آن خودخواهی و خودپرستی داوینچی و تعریف بسیار نادرست او از زیبایی است. افتضاح این است که این تابلو معروف‌ترین و گران‌ترین تابلوی دنیاست. گویا دختر درون این تابلو سعی دارد که کل دنیا را فریب داده و دنیای هنر را به گمراهی بکشاند. آنها مخالفین سرسخت این تابلو بودند و پلیس بر این شک بود که آنها این تابلو را نابود کرده‌اند.

امروزه هم این‌چنین است تقریباً تمامی هنرمندان واقعی دنیا دوست دارند که سر به تن مونالیزا نباشد و این تابلو را به‌وسیله اسیدپاشی و... نابود کنند؛ چون در مقابل سایر آثار هنری هیچ ارزش و مفهومی ندارد. داوینچی در باور آنها یک عکاس دوره‌گرد بوده است که به تعهدات کاری خود هم عمل‌نکرده. نتیجه کار هم شبیه دختر خودش شده است.

 

آیا راهبان مهدوی هم دچار این خطا می‌شوند؟

 

 

جواب مثبت است بدتر از همه اینکه سیمای فرزندان او را در سیمای فرزندان خود می‌بینند.

 

 

و البته سیمای شیاطین در سیمای زنان و دختران دیده می‌شود؛ چون قصد فریب‌دادن یا گمراه‌کردن انسان‌ها را دارند پس باید اسیدپاشی شوند؛ چون مونالیزا شد آن هم در قلب اروپا. مونالیزا هم فریب‌کار است؛ چون یک تابلوی بی‌ارزش و بی‌هویت است و سعی دارد تمام اهل زمین را فریب داده و دنیای هنر را به گمراهی و پوچی برساند. جالب اینجاست که دختران و زنان نیز سیمای شیطان را در سیمای راهب و رهبان دیده و عمامه‌پرانی می‌کنند؛ چون در باور آنها راهب و رهبان سعی دارند کل دنیای عالم را فریب داده و گمراه کنند. پایان جنگ شیاطین به کجا ختم می‌شود؟ تفاوت گمراهی و هدایت در چیست؟ آیا ابلیس زیباترین موجود عالم است؟

 

جن

 

آنچه که ثابت شده است اینکه ابلیس زیبایی را در خودش و زشتی و پلیدی را در دیگران می‌بیند و این خاصیت این مخلوق است که در بسیاری از آثار هنری مشاهده می‌شود؛ چون او واقعاً یک نقاش، مجسمه‌ساز و... چیره‌دست است و زیبایی را به هر سمت‌وسویی که بخواهد می‌کشاند؛ ولی در نهایت رد پای خودش دیده می‌شود. اما مشکل لاینحل او این است که هیچ تصویر واقعی و حقیقی از اصل خودش در دست ندارد و دیگران را با خودش اشتباه می‌گیرد؛ چون با آنها آمیخته و مخلوط شده است.

 

 

در نهایت هنرمندان مجبور به اعتراف شدند که از زیبایی هیچ نمی‌دانند یا تعریف درست، دقیق و جامعی از آن در دست ندارند و چنین به نظر می‌رسد که هنرمندان به‌گونه‌ای آثار هنری خود را قربانی شخصیت خود می‌کنند تا مایه شهرت یا ثروت آنها شود. ولی بنکسی هویت واقعی خود را قربانی آثار هنری‌اش کرده تا آثارش به شهرت جهانی برسند. یعنی به این نتیجه رسیده است که هنرمند باید از آثار هنری‌اش حذف شود تا اثر ارزش هنری پیدا کند.

به باور بعضی از هنرمندان چیزی به‌عنوان زیبایی و یا هنر در چهره و کالبد زنان و دختران نیست؛ بلکه تنها چیزی که جلب‌توجه می‌کند به‌نوعی از پورن و اروتیک است که با زیبایی و هنر اشتباه گرفته می‌شود. چون جاذبه پورن و اروتیک به‌مراتب بیشتر از جاذبه زیبایی و هنر برای نوع بشر است. به طور مثال شاید مونالیزا برای خیلی‌ها دختر زیبایی بوده باشد؛ ولی برای یک ببر، یک میمون بزرگ و طعمه در نظر گرفته می‌شود. ولی مسلماً یک ببر نر و ماده برای هم خیلی زیبا و جذاب به نظر می‌رسند. حتی یک اثر هنری راه‌راه که ما اصلاً قدرت تشخیص نر و ماده آنها و مفهوم آن خطوط را نداریم؛ چون ژنوم ما با آنها متفاوت است پس تعریف ما از زیبایی و هنر نیز تغییر پیدا خواهد کرد.

اکثر هنرمندان واقعی در نهایت در مورد شناخت ماهیت واقعی زیبایی و هنر شکست می‌خورند و به جایی هم نمی‌رسند؛ ولی احمق‌ها به دنبال آرایش و خال‌کوبی یا جراحی پلاستیک می‌روند؛ چون اسکلت، صورت و پوست خود را با بوم نقاشی یا سنگ اشتباه می‌گیرند. یعنی به این نتیجه می‌رسند که انسان زیباترین موجود عالم است. البته اگر تغییراتی در آن داده شده و ویرایش شود؛ چون خلقت خدا ناقص است و باید که تکمیل شود.

 

 

ولی هنرمندان واقعی دست به ابتکار جالبی می‌زنند. یعنی چیزهایی که به‌عنوان زیبایی برای دیگران شناخته شده‌اند و جلب‌توجه می‌کنند یا گرایش و جاذبه‌ای شدید پیدا کرده‌اند من‌جمله سیاست‌مداران، ثروتمندان، صاحبان قدرت و نفوذ، حتی راهب و رهبان، مردان و زنان بدکاره، سلبریتی‌ها و... باید که تخریب شوند؛ چون زیبایی و هنر هرچه که بوده باشد آنها آن را در نظر مردم بی‌ارزش و گمراه کرده‌اند؛ یعنی درست همان‌طور که مونالیزا باید نابود شود آنها نیز محکوم به نابودی می‌شوند.

خلاصه مطلب اینکه تابلوی مونالیزا در دنیای امروزی هیچ ارزش هنری ندارد؛ بلکه صرفاً یک پرتره یا عکس سلفی و یادگاری است که تبدیل به عتیقه یا زیرخاکی شده است آن هم به لطف آوازه داوینچی. هدف پابلو پیکاسو هم با معاشرت با زنان این بوده است تا با روحیات و ذات درونی آنها آشنا شده و سیمای واقعی آنها را نقاشی کند. اما چون ما در دنیایی سه‌بعدی زندگی می‌کنیم و بوم نقاشی دنیایی دوبعدی است، پس سبک کوبیسم به او اجازه داده است تا آزادی عمل و قدرت مانور زیادی داشته باشد و نیازی نبوده که تصویر آنها را به‌صورت سه‌بعدی بکشد؛ یعنی او این کار را با مربع، مثلث و مکعب سازی انجام داده است. ستاره داوود هم این‌گونه است؛ یعنی نمای ایزومتریک یک مکعب سه‌بعدی در روی سطح دوبعدی. یعنی سبک کوبیسم همان دنباله نقش ستاره شش پر است که تبدیل به یک نوع ابزار اعتراضی و یا نقد یا انتقاد اجتماعی، سیاسی و... شده است.

 

 

در عرفان یهودی (کابالا) معنی مثلث روبه‌بالا تعالی و مثلث روبه‌پایین پستی و شرارت است. اما هنرمندانی همچون پیکاسو اعتقاد و باور این‌چنینی نداشته‌اند؛ ولی از این معانی و تعاریف عرفانی استفاده هنری کرده‌اند. به طور مثال در عرفان کابالا حق و باطل با هم اختلاف ۱۸۰ درجه‌ای دارند و پیکاسو در سبک کوبیسم از زاویه ۹۰ درجه و... استفاده کرده است. یعنی زاویه مابین جهت دماغ و گیسو با جهت چشم‌ها و لب‌ها و گوش‌ها. تکی‌ها به یک طرف ولی جفت‌ها به‌طرف ۹۰ درجه یا امتداد دید به تابلو. میدان الکتریکی و مغناطیسی هم با یکدیگر زاویه ۹۰ درجه‌ای دارند و اعضا بدن و صورت در سبک کوبیسم هر کدام معنی و مفهوم خاصی برای خود دارند. نتیجه نهایی کار در ابتدا خیلی زشت به نظر می‌رسد؛ ولی مفهومی بسیار عمیق را در خود جای می‌دهد و چیزی به‌عنوان زیبایی مدنظر نیست؛ چون تعریف مشخصی ندارد؛ بلکه هدف ارائه یک مفهوم اجتماعی، انسانی، سیاسی و... است. او از رنگ آبی برای نشان‌دادن فقر و فلاکت استفاده می‌کرد؛ چون بنی‌اسرائیل دچار آن شده بود.

پابلو پیکاسو متوجه یک نوع پارادوکس یا تناقض، ایراد و یا انحراف در زنان، افراد جامعه، سیاستمداران و در کل همه اطرافیان خود شده است و این انحراف یا موضوعات را با زاویه ۹۰ درجه‌ای نشان داده است و نه با زاویه ۱۸۰ درجه‌ای.

او یک انقلابی و شورشی به‌تمام‌معنا بود که تمامی تعاریف قبلی در مورد زیباشناسی را در هم ریخت؛ ولی زیاد با جامعه زنان درگیر نشد و درک مفهوم آثار خود را به آیندگان واگذاشت. حق با پیکاسو است، اروتیک یک غریزه پستانداری برای تولیدمثل است و هیچ ربطی به زیبایی ندارد. اروتیک چون جذبه دارد با زیبایی اشتباه گرفته می‌شود. آثار پیکاسو در ابتدا خیلی زشت و کریه به نظر می‌رسند؛ ولی مفهوم واقعی و درونی آنها خود زیبایی است. پیکاسو یک زن‌ستیز نبود؛ ولی زنان را به‌عنوان نماد زیبایی قبول نداشت.

 

مطرب‌ها تا آخر عمرشان نمی‌توانند فرق گیتار و ویولن‌سل را بفهمند. ویولن‌سل برای غم و اندوه یا ماتم مناسب است و نه گیتار. نقاشان هم این‌گونه هستند و تا آخر عمرشان فرق زیبایی و اروتیک را نمی‌فهمند. مطرب‌ها و نقاشان بلد نیستند که یک ساز و قلم را چگونه به دست بگیرند چه برسد به اینکه هنرنمایی کنند.

 

اصلاً تنظیم نور مدل و بوم نقاشی را نمی‌دانند و پیکاسو به آنها شدت نور را یاد می‌دهد. راست نقاش و چپ مدل. فرق دماغ و پستان را هم نمی‌دانند.

 

مطرب‌ها از هنر موسیقی هیچ نمی‌دانند و چیزی شبیه دکوراسیون و اسباب منزل، اداری یا تجاری هستند. میز و صندلی تجارت و بیزینس. اسباب، لوازم و تجهیزات عروسی و جشن هستند آن هم کرایه‌ای و ساعتی.

 

پسران با قایق ماهی صید می‌کنند و دختران با دوچرخه قیفی می‌خورند. قایق = کار، دوچرخه = تفریح.

 

پسربچه‌های بزرگ فهم و زیاد دانا و باتجربه (متفکر)، گل‌ها را به‌عنوان زیبایی به دختران ترجیح می‌دهند. پیپ علامت عاقل و بزرگ‌شدن است. این پسر شاگرد و کارآموز تازه‌کار پیکاسو است و خیلی مانده تا از گل‌ها نیز رهایی یابد.

 

مومیایی یک تاجر (فرعون) داخل کوبیسم (موم)

 

پابلو پیکاسو بر این باور بود که مونالیزا چیزی شبیه مومیایی فراعنه مصر و در اصل عتیقه و زیرخاکی است و باید در کنار آنها نگهداری و به نمایش گذاشته شود و نه به‌عنوان یک اثر هنری در کنار سایر آثار. ازاین‌رو پلیس فرانسه او را متهم دوم مفقودشدن مونالیزا شناخته و چنین پنداشتند که او این اثر را نابود و تخریب کرده است.

یکی از شگفتی‌های پیکاسو این است که از شخصیت هنری خودش یک اثر هنری کوبیسم ساخته است. همه به‌جز همسر و همکاران او چنین تصور می‌کنند که او آدمی هوس‌ران، عیاش و معشوقه‌باز بوده است. ولی او در حقیقت مخالف جدی و سرسخت ورود اروتیک و جاذبه جنسی به عرصه هنر بوده است چون می‌خواسته مانع گمراهی هنر شود. شخصیت واقعی و ظاهری او اختلاف زاویه ۱۸۰ یا ۹۰ درجه‌ای دارد. چون بعضی‌ها فکر می‌کنند که مابین این دو بوده است؛ یعنی هم موافق و هم مخالف.

 

 

دیگران را با عکس می‌تواند فریب دهد؛ ولی با تابلوی نقاشی هرگز. گردن‌بند هنری زنانه بیشتر از سیمای زنان او را مجذوب خود می‌کند. او زن‌باز نیست؛ بلکه هنر باز است. هنر را به زنان ترجیح می‌دهد. یا اینکه هر کدام جای خود را دارد و با یکدیگر مخلوط نمی‌کند. زن دیگری بود این کار پابلو را بی‌احترامی به خودش دانسته و به دلیل حسادت پرده گوش پابلو پاره شده بود. پیکاسو در حال لمس‌کردن هنر است و نه تن زنان.

 

 

او با دو چشم موازی به دنیا نگاه می‌کند و چشمی برای دیدن خودش ندارد.

 

او نقاشی اروتیک را نیمه‌کاره رها می‌کند. چون ارزش هنری ندارد.

 

زنان برهنه و عریان در خواب ماندند و زیبایی (گل) در هنر (جلوی پنجره) درحال‌رشد و شکوفاشدن است.

 

مرد شهوت‌ران خطرناک است (قرمز) و خوش‌خط‌وخال و به یک مرغ بسنده نمی‌کند و اهل نبرد.

 

آمیخته‌ای از هوس و رؤیا

 

 

 

 پُنچو (به اسپانیایی: Poncho) پوششی سنتی است که ریشه در فرهنگ‌های نخستین آمریکای لاتین دارد. پُنچو پارچهٔ پشمی یا نخی مستطیل یا دایره شکلی است که در میانش حفره‌ای برای خروج سر وجود دارد. پُنچوها برای محافظت در برابر سرما یا باران پوشیده می‌شوند که در حالت دوم از مواد ضدآب برای ساختن آن‌ها استفاده می‌شود و معمولاً یقه‌ای نیز برای آن‌ها طراحی می‌گردد. پُنچوها در رنگ‌های گوناگون تولید می‌شوند. سابقهٔ پوشیدن پُنچوها به دوران پیشا کلمبی بازمی‌گردد که هنوز هم رواج داشته و امروزه موردتوجه طراحان مد است. در کشورهایی مانند شیلی، کلمبیا، آرژانتین، مکزیک و برزیل پُنچوهایی با نام‌ها و ویژگی‌های منحصربه‌فرد یافت می‌شود.

سبک نقاشی پیکاسو در اصل پنچویسم است که کوبیسم شناخته می‌شود. در بسیاری از آثار او پنچو پوشانیده شده است درحالی‌که ما فکر می‌کنیم با صحنه‌ای عریان و اروتیک روبرو هستیم. پابلو به‌وسیله پنچو سبک کوبیسم خود را از سایر سبک‌های مشابه جدا کرده است.

 

 

 

آیا پوست صورت بوم نقاشی است؟

رنگ‌افشانی، رنگ‌پاشی یا تاشیسم (به فرانسوی: Tachisme) یکی از سبک‌های نقاشی است که پس از جنگ جهانی دوم و در دهه ۱۹۵۰ توسط تعدادی از نقاشان جوان فرانسوی چون هانس هارتونگ، جرارد اشنایدر، پیر سولاژ، فرانس ولس، چائو ووچی و جرج ماتیو در پاریس شکل گرفت و همانند سبک مشابه آمریکایی خود، نقاشی کنشی، آثار به‌صورت شهودی و با حرکاتی خودانگیخته خلق می‌شدند. این سبک خود بخشی از یک جنبش بزرگ‌تر فرانسوی بود به نام هنر غیررسمی که هنر انتزاعی هندسی را فدای بیان صریح می‌کرد.

 

 

صرف‌نظر از اینکه این رنگ‌پاشی ارزش هنری دارد و یا اینکه نداشته باشد، ریشه اصلی آن به هندوآریایی‌های گاوپرست و هندو بر می‌گردد.

 

 

آیا آریایی‌های گاوپرست در دنیای هنر حرفی برای گفتن دارند؟ مسلماً خیر چون گاو شاید به درد ماتادورها بخورد یا مدل نقاشی و نه برای پرستش.

 

یعنی خشونت و رسوم کهن گاوبازی توسط مردان برای جلب‌توجه زنان است. فرهنگ غارنشینی. به‌جای اینکه گاوباز نظر زنان را جلب کند، گاوها برای زنان جلب‌توجه کردند؛ چون گاو، گاوباز را شکست داد و پیروز میدان شد. تکلیف این زن یا دختر چیست؟ با گاو ازدواج کند. زنان و دختران، ماتادور شکست خورده را اسب و خود گاو پیروز را مرد می‌بینند. شعور و لیاقت زنان و دختران همان مرد گاونما (نر قوی) است که مهربان هم به نظر می‌رسد؛ ولی خودش قاتل است. چون خودشان ماده پستاندار هستند و چشمشان به دنبال پیروز میدان نبرد نرهاست. کل دنیا میدان نبرد نرها (گاوها) و میدان گزینش ماده‌ها (زنان و دختران) است؛ چون پستاندار هستند. همان پستان که پابلو در نقاشی‌ها به آن تأکید می‌کند. آیا یک نر بیگانه قوی و پیروز میدان بهتر است یا یک نر ضعیف شکست‌خورده و درعین‌حال زورگو، خشن و آزاردهنده؟ (نبرد اسرائیل و ایران)

 

اگر اسرائیلی‌ها گاو هستند و پارسیان ماتادور شکست‌خورده پس تکلیف زنان و دختران ایرانی چه می‌شود؟

 

 گاوبازی تورئو (به انگلیسی: Bullfighting) یک مسابقه فیزیکی و گونه‌ای گاوبازی است که در کشورهای اسپانیا و فرانسه و همچنین کشورهای اسپانیایی‌زبان قاره آمریکا متداول است. در این نوع سرگرمی گاوباز یا گاوبازها به گاو حمله کرده و تلاش می‌کنند طبق مجموعه‌ای از قوانین، پروتکل‌ها یا همچنین انتظارات فرهنگی، یک گاو را تحت سلطه قرار داده یا بی‌حرکت نمایند. در بیشتر مواقع نیز نهایتاً آن را می‌کُشند. این تفریح نوعی حیوان آزاری است و جزء ورزش‌های خونین محسوب می‌شود.

 انواع مختلفی از گاوبازی وجود دارد که برخی از آنها شامل رقصیدن در اطراف گاو یا پریدن از روی حیوان و همین‌طور تلاش برای گرفتن یک شی بسته‌شده به شاخ حیوان است. شناخته‌شده‌ترین و مشهورترین شکل گاوبازی، گاوبازی به سبک اسپانیایی است که در کشورهای مثل اسپانیا، پرتغال، جنوب فرانسه، مکزیک، کلمبیا، اکوادور و ونزوئلا و پرو انجام می‌شود. گاو مبارز اسپانیایی به دلیل خوی تهاجمی و اندام ستبرش به‌گونه‌ای خاص پرورش و تربیت داده می‌شود که برخی از آنها عبارت هستند از رشد در مناطق و محدوده‌های آزاد به همراه کمترین تماس انسانی. گاوبازی تورئو در سال ۲۰۱۳ و طبق تصویب کرتس خنرالس، مجلس نمایندگان اسپانیا به‌عنوان بخش غیرقابل‌انکار میراث‌فرهنگی این کشور نامیده شد.

 ارنست همینگوی، نویسنده برجستهٔ آمریکایی در یکی از کتاب‌هایش به نام مرگ در بعدازظهر، در مورد این نوع از گاوبازی، بدون ذکر درست یا نادرست بودن آن نوشته است: «من فقط این را می‌دانم که کار خوب، کاری است که بعد از آن احساس خوبی از خود داشته باشی و کار بد آنی هست که بعد از انجامش احساس بدی به تو دست بدهد».

 امروزه مورخان دست‌یافتن که گاوبازی ریشه چند ده‌هزار ساله ایرانی دارد و از سمت ایرانیان به فینیقیه و بعد به اسپانیا رسیده است. البته گاوبازی ایرانیان شامل حیوان آزاری یا کشتن گاو نمی‌شد؛ بلکه تنها زورآزمایی مردان و زنان ایرانی با گاو نر بود و برای نشان‌دادن زور و چالاکی خود به این بازی می‌پرداختند

https://fa.wikipedia.org

 

 

 

پس نتیجه کار به کجا می‌رسد؟

یک گمراهی بزرگ در دنیای هنر. یعنی تمامی سعی و تلاش امثال پابلو به هدر می‌رود مضافاً اینکه:

 

لندن؛ پایتخت جدید اسیدپاشی جهان

وقایع اسیدپاشی شاید تا همین اواخر در کشورهای جنوب آسیا رکورددار بود؛ اما اکنون انگلیس و پایتخت آن پیشتاز هستند. مردان انگلیسی هم از جمله قربانیان اسیدپاشی هستند.

 به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، انگلیس به‌عنوان رکورددار اسیدپاشی در دنیا شناخته می‌شود و در سال گذشته ۴۵۴ مورد حمله اسیدی صورت‌گرفته است. تقریباً تمامی موارد این اسیدپاشی‌ها به انگیزه‌های شخصی برمی‌گردد و مواردی قلیلی هم به‌صورت سهوی صورت‌گرفته است. مردان نیز از سهم زیادی در میان قربانیان اسید برخوردار بوده‌اند و به گفته کارشناسان علت مشخص واحدی برای مجموع اسیدپاشی‌های پایتخت جدید اسیدپاشی جهان یافت نشده است.

 اسیدپاشی را می‌توان یکی از فجیع‌ترین جرائم اجتماعی دانست که نه‌تنها یک انسان را از تا پایان عمر از نعمت زیبایی محروم می‌سازد که در بسیاری از موارد دچار عوارض شدید و طاقت‌فرسای جسمی و روحی می‌کند. قربانی اسیدپاشی، تا سال‌ها از اختلالاتی که گریبان‌گیر جسمش شده رنج می‌برد و فراتر از آن، این روح اوست که در اثر برخوردهای اجتماعی متعاقب ازدست‌دادن زیبایی‌اش نابود می‌شود. نگاه‌ها و برخوردهای ترحم‌آمیز و گاها رقت‌بار مردم، سنگینی رنجی که می‌برد را چندین برابر می‌کند و نتیجه می‌شود گوشه‌گیری شدید اجتماعی و افسردگی ویران‌کننده.

اسیدپاشی آسیب شدیدی به قربانی وارد می‌کند که معمولاً ماندگار است و علاوه بر آسیب‌های جسمی ماندگار از جمله نابینایی، می‌تواند آسیب‌های روانی جدی مثل افسردگی، اختلال تنش‌زای پس از رویداد (PTSD)، اضطراب، حملات اضطرابی، اختلالات خوردن و حتی اعتیاد و خودکشی را به همراه داشته باشد. اسید به علت خاصیت خورندگی و گرمایی که ایجاد می‌کند به بافت‌ها آسیب می‌زند. معمولاً صورت قربانی هدف اسیدپاشی قرار می‌گیرد. غالباً خطر مشکلات تنفسی، عفونت خون (سپتی‌سمی)، نارسایی کلیه و نهایتاً مرگ قربانیان اسیدپاشی را تهدید می‌کند.

وقایع اسیدپاشی شاید تا همین اواخر در کشورهای جنوب آسیا رکورددار بود؛ اما اکنون انگلیس و شهر لندن است که پیشتاز جهانی است. طبق آماری که پلیس این شهر اعلام کرده، ۴۵۴ مورد اسیدپاشی در سال ۲۰۱۶ ثبت شده است که در مقایسه با آمار سال ۲۰۱۵ با ۲۶۱ مورد، افزایش ۱۷۳ درصدی و در مقایسه با آمار سال ۲۰۱۲ افزایش ۳ برابری داشته است. امری که در نوع خود فاجعه‌بار و بسیار نگران‌کننده است. در مجموع، از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۶، ۱۸۰۵ مورد اسیدپاشی در انگلیس ثبت شده که ۳ مورد آن منجر به مرگ شخص گردیده است.

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/04/30/1469955

 

 

 اسیدپاشی یکی از انواع شدید خشونت بوده و ممکن است در مواردی منجر به مرگ قربانی نیز شود. اسیدپاشی حمله‌ای است که نه به‌قصد قتل، بلکه معمولاً برای انتقام و نابودی زندگی اجتماعی و آینده قربانی انجام می‌شود. اسید ماده‌ای است که قرن‌ها از شناخت آن می‌گذرد، اما به نظر نمی‌رسد که پدیده اسیدپاشی قدمتی بیشتر از صد و پنجاه سال داشته باشد. برای ترمیم محل اسیدپاشی باید شخص آسیب‌دیده از مواد پروتئینی زیاد استفاده کند.

کشورهای درگیر

 اسیدپاشی در کشورهایی که از نظر توسعه اجتماعی و اقتصادی در وضعیت خوبی نیستند و شکاف جنسیتی و خشونت علیه زنان و کودکان در آنها زیاد است بیشتر دیده می‌شود. این پدیده در کشورهای زیادی در دنیا دیده می‌شود و در کشورهایی که شایع‌تر است، یعنی کشورهای جنوب آسیا، سابقه‌ای بیشتر از پنجاه سال ندارد. در افغانستان، در دوران حکومت طالبان مدرسه‌های دخترانه تعطیل شده و اسیدپاشی بر صورت دختران مدرسه‌ای مرسوم شده بود. در بنگلادش اسیدپاشی معمولاً شکلی از خشونت خانگی است. در ایران تقریباً در ۹۰درصد موارد اسیدپاشی، قربانی زنان هستند. برخی از خواستگارانی که در روابط عاشقانه شکست می‌خورند با اسیدپاشی بر صورت زن موردنظرشان (به‌قصد تخریب زیبایی وی) انتقام‌گیری می‌کنند. برخی از کارشناسان قوانین مربوط به اسیدپاشی را به‌اندازه کافی بازدارنده نمی‌دانند. از کشورهای بنگلادش، هند، پاکستان، کامبوج، ویتنام، لائوس، هنگ‌کنگ، چین، بریتانیا، آفریقای جنوبی، اوگاندا، جاماییکا و اتیوپی به‌عنوان کشورهایی نام‌برده می‌شود که این رفتار تهاجمی بیشتر در آن دیده می‌شود. این پدیده در ایران و افغانستان و عربستان سعودی و عراق هم وجود دارد.

انگلیس

 طبق آمار در بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۲، ۱۰۵ مورد اسیدپاشی در انگلستان گزارش شده است که ازاین‌بین هشتاد درصد قربانیان را زنان تشکیل می‌دادند. در بین سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۳ هم تعداد قربانیان اسیدپاشی در انگلیس ۱۳۰ نفر گزارش شد که بیشتر از نیمی از قربانیان را مردان تشکیل می‌دادند. انگیزه‌های اصلی این اقدامات به‌درستی مشخص نیست؛ اما دراین‌بین می‌توان از سرقت، خشونت خانگی یا حمله‌های تصادفی نام برد.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%BE%D8%A7%D8%B4%DB%8C

 

به‌راحتی می‌توان نتیجه گرفت که آرایش، گریم، خال‌کوبی، جراحی پلاستیک، معشوقه‌بازی، عیاشی، رنگ‌پاشی، اسیدپاشی و... از اعمال و رفتار و عادت‌های شیطانی است. چون ابلیس و شیاطین هیچ تعریف درست و مشخصی از زیبایی ندارند. یا می‌خواهند به آن دست یابند و یا اینکه آن را نابود کنند. چون سکس، اروتیک و... را با زیبایی اشتباه گرفته‌اند؛ چون گمراه شده‌اند یا اینکه گمراه هستند. یعنی یک دعوی و خصومت شدید مابین شیاطین بر سر تعریف زیبایی درگرفته است.

 

پایان کار در میدان نبرد نرها. پرچم‌ها برعکس می‌شوند و دل و روده‌ها بیرون می‌ریزد.

 

سفاردی ها به اعقاب یهودیان اسپانیا که در چند مرحله از آن کشور رانده شدند و به کشورهای مختلف رفته‌اند، اطلاق می‌شود. ازاین‌رو پیکاسو از رنگ آبی به‌عنوان فقر، بدبختی، بی نوایی، بی‌خانمانی، آوارگی و... استفاده کرده است.

 

خلاصه مطلب:
در نوع انسان یا گونه بشر، طبق تعاریف هنری چیزی به نام زیبایی وجود ندارد؛ یعنی آنچه که جلب‌توجه کرده و جاذبه دارد، ترکیبی از پورن (هرزگی) و اروتیک (جاذبه جنسی) است. زیبایی برای انسان در داشتن دین، علم و دانش، عقل و شعور و سایر صفات نیک و پسندیده است. وگرنه ظاهر انسان‌ها بیانگر زیبایی آنها نیست؛ بلکه برعکس بیانگر حیوانیت و پستانداری آنهاست. احمق کسی است که درصدد بهبود یا نابودی این سیما و ظاهر حرکت کند.

 

 

 

پابلو پیکاسو برترین هنرمند مرد جهان است که زیبایی را نه در گل و نه در زنان (نمادهای کلاسیک) در نمی‌یابد؛ بلکه زیبایی را در خارج از تصور و اندیشه بشر دریافته است (نمادهای مدرن)؛ یعنی خارج از همان اتاق تنگ و تاریکی که بشر برای خود ساخته است. درست است که پابلو هیچ تصویر زیبایی خارج از اتاق یا غار را رسم نکرده؛ ولی نظر انقلابی و انتقادی به درون این اتاق و غار یا تعاریف قدیمی و اشتباه بشر از زیبایی دارد. بهترین راهکار او زشت و کریه‌منظر کشیدن گل‌ها و زنان است تا ارزش هنری خودشان را از دست بدهند. بهترین راهبرد حمله به تعاریف، نمادها و مظاهر انسان از زیبایی است.

 

 

 

منظور پابلو از صحنه‌های گاو و گاوبازی چیست؟

گاو یک پستاندار است و گاوهای نر برای جفت‌گیری و تولیدمثل رقابت دارند و به همدیگر شاخ زده و زورآزمایی می‌کنند. هرکدام قوی‌تر بود موفق به جفت‌گیری می‌شود. انسان‌های بدوی هم با چوب و سنگ و چماق همدیگر را زده و برای جفت‌گیری رقابت و دعوی داشتند. ماتادورها نیز برای اینکه خودشان را به چشم زنان فروکرده و موفق به جلب‌توجه حتی معشوقه یابی شوند، مبادرت به گاوبازی می‌کنند که چه‌بسا شکست‌خورده و گاوها خودی نشان می‌دهند و در این میان زنان و دختران بلاتکلیف می‌شوند. هرچند که مقصر اصلی خودشان بوده باشند و هستند. چون چشمشان به دنبال نر قوی است و فقط به آن راه می‌دهند. چون نرهای ضعیف بی‌اهمیت و بی ارزش هستند. یعنی در دنیای به‌ظاهر متمدن امروزی نبرد مردها با یکدیگر و با گاوها شاید منسوخ شده و آنها سعی می‌کنند که با کسب قدرت و ثروت در میان جمعیت زنان و دختران خودنمایی و زوج یا معشوقه یابی و... کنند. پس یک مرد یا یک زن با یک گاو نر و ماده هیچ فرقی ندارد. چرا که همین رقابت بر سر کسب قدرت و ثروت در نهایت به جنگ و خونریزی ختم می‌شود؛ یعنی این تابلو: جنگ جهانی

 

 

و یک‌قدم فراتر اینکه نه‌تنها زن نماد زیبایی نیست و هیچ‌گونه ارزش هنری یا زیباشناسی ندارد؛ بلکه موجودی شر به پا کن است؛ یعنی نرها را وادار و مجبور می‌کند تا در جهت تملک و تصاحب او به‌طرف خشونت، رقابت، جنگ و کسب قدرت و ثروت و حکومت حرکت کنند. یعنی زن باعث‌وبانی درگیری و خونریزی بشری می‌شود. چرا که مردها هم عقل ندارند و درست مثل گاو هستند.

 

صحنه کشتن گاو
در هر میترائیوم تصویر اصلی، صحنهٔ ذبح گاوی مقدس توسط میتراس است؛ عملی که رومیان آن را تاروکتونی (به معنی گاوکشی) می‌نامیدند. تصویر ممکن است به‌صورت نقش‌برجسته یا مجسمه ایستاده باشد و جزئیات جانبی ممکن است موجود یا حذف شده باشد. در مرکز تصویر، میتراس دیده می‌شود که جامه‌ای به سبک ساکنان آناتولی به تن دارد و کلاه فریگی بر سر نهاده است. میتراس زانوی خود را روی گاو مغلوب نهاده، با دست چپ خود سوراخ بینی گاو را گرفته، و با دست راست دشنه‌ای را در گردن گاو فرومی‌برد. میتراس در حین کشتن گاو به پشت سر به‌سوی سُول نگاه می‌کند. یک سگ و یک مار خود را به خون گاو رسانده‌اند که بر زمین می‌ریزد. عقرب دستگاه تناسلی گاو را گرفته است. کلاغ‌سیاهی در اطراف آنها پرواز می‌کند یا بر پیکر گاو نشسته. سه خوشه گندم دیده می‌شود که از دم گاو و گاه از زخم او بیرون‌زده است. گاو اغلب سفید است. میتراس به صورتی غیرطبیعی روی گاو نشسته و با پای راست خود، سم گاو را مهار کرده و پای چپ را خم کرده و بر پشت یا پهلوی گاو گذاشته است. دو نفر در طرفین مشعل به دست دارند و لباسی مانند میتراس پوشیده‌اند. این دو مشعل‌دار در میترائیسم کائوتس (Cautes) و کائوتوپاتس (Cautopates) خوانده می‌شوند. کائوتس مشعل خود را بالا گرفته و به سمت بالا اشاره دارد و کائوتوپاتس با مشعل خود به سمت پایین اشاره می‌کند. گاهی کائوتس و کائوتوپاتس به‌جای مشعل، عصای چوپانی در دست دارند.

ذبح گاو در گودالی انجام می‌گیرد که میتراس پس از شکار و سوارشدن و غلبه بر قدرت گاو، آن را به داخلش برده است. گاه گودال توسط دایره‌ای احاطه شده که روی آن دوازده علامت منطقةالبروج مشخص است. در خارج از گودال، بالا سمت چپ، سول (خورشید)، با تاج شعله‌ور خود، اغلب در حال راندن یک ارابهٔ چهار اسبی دیده می‌شود. شعاعی از نور اغلب به پایین می‌رسد تا میتراس را لمس کند. در سمت راست‌بالا لونا با هلال ماه خود دیده می‌شود که ممکن است در حال راندن ارابه‌ای دو اسبی به تصویر کشیده شود.

در بعضی از تصاویر، تاروکتونی مرکزی توسط مجموعه‌ای از صحنه‌های فرعی در سمت چپ، بالا و راست احاطه شده که وقایع زندگی میتراس را مطابق روایات نشان می‌دهند: زایش میتراس از دل صخره، معجزه آب، شکار و سوارشدن بر گاو، رویارویی با سول که در برابرش زانو زده، دست‌دادن با سول و خوردن وعده‌غذایی از قطعات بدن گاو به همراه سول، و صعود به آسمان‌ها در ارابه. در بعضی موارد، مانند گچ‌بری میترائیوم سانتا پریسکا در رم، میتراس قهرمانانه برهنه است. برخی از این نقش‌برجسته‌ها به‌گونه‌ای ساخته شده‌اند که می‌توانند حول یک محور بچرخند. در قسمت عقب صحنه ضیافت استادانه‌تری دیده می‌شود. این نشان می‌دهد که صحنه قتل گاو در قسمت اول جشن مورداستفاده قرار می‌گرفته است، سپس حجاری را برگردانده و از صحنه دوم در قسمت دوم جشن استفاده می‌شده است. علاوه بر نماد اصلی فرقه، تعدادی مهرابه نیز یافت شده است که دارای چندین تاروکتونی ثانویه و نسخه‌های قابل‌حمل کوچک، احتمالاً برای پرستش خصوصی، هستند.

به نظر می‌رسد به‌تصویرکشیدن خدا در حال ذبح گاو مختص میترائیسم رومی است. مطابق نوشته‌های دیوید اولانسی، «این شاید مهم‌ترین نمونه» از تفاوت آشکار بین سنن ایرانی و رومی است. «... هیچ مدرکی در دست نیست که نشان دهد خدای ایرانی میترا هرگز ارتباطی با کشتن گاو داشته است.»

https://fa.wikipedia.org

 

 

محمدرضا طباطبايی ۱۴۰۲/۰۹/۰۹

http://www.ki2100.com